سفر به جنوب
 
درباره وبلاگ


سلام.اسم من الکسیس هست 20 سالمه دانشجو هستم این وبلاگ رو زدم تا توش خاطراتم رو بنویسم عادت کردیم دیگه بدون وبلاگ نمیشه .آمار وبلاگ برام اهمیت نداره چون خاطراتم رو واسه خودم می نویسم.خودم آدم غمگینی هستم ولی همیشه دوست دارم همه رو شاد کنم.اگه مطالب رو خوندی صمیمانه میخوام که نظر هم بدی.ممنون.دوست دارم
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 221
بازدید کل : 46925
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1

زندگی اجباریست ،زندگی باید کرد
شاید آن روزی که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت،باید اینگونه نوشت: زندگی اجباریست زندگی باید کرد




صبح روز دوشنبه 8 فروردین 90ساعت 10 دقیقه به 8 حرکت کردیم دو تا ماشین بودیم از شهرهای شیراز و قائمیه و کازرون رد شدیم رفتیم بیشاپور ساعت تقریبا 11 بود که رسیدیم؛در دامنه کوهی نزدیک یک روستا به اسم تنگ چوگان یه جای دیدنی داره به اسم غار شاپور؛این غار توی تقریبا میشه گفت مرتفعترین نقطه ی کوه قرار داره؛با ماشین اومدیم تا پای کوه ولی بقیشو باید پیاده می رفتیم تا خود غار؛دودل بودیم که بریم یا نه؛ماشینو پارک کردیم تصمیم براین شد که بریم توی غار؛از پایین که نگاه میکردی رسیدن به غارخیلی سخت و طاقت فرسا به نظر میرسید؛حرکت کردیم 1 ساعتی طول کشید تا این شیب تند و سربالایی رو طی کردیم؛سرآخر هم از 10 نفر 4 نفرمون تونستیم به غار برسیم؛من که 2 سالی بود کوهنوردی نکرده بودم خیلی خسته شدم؛


غار بزرگی بود اول غار مجسمه شاپور قرار داره که مربوط به سالها پیشه؛داخل غار کاملا تاریکه واگه کسی چراغ قوه نداشته باشه نمیتونه وارد بشه؛بعد از سیاحت از غار ترسناک برگشتیم که بریم پایین؛

 

رفتیم پایین و دیگه نیم ساعت بعدظهر بود یه جا پیدا کردیم نماز خوندیم و ناهار خوردیم و حرکت کردیم به سمت بوشهر چون مقصد اصلیمون بوشهر بود؛توی راه دیدن خور ها(نقاط همسطح دریا که پر از آب هستن)خیلی برام جالب بودش؛تقریبا 1 ساعت مونده به غروب آفتاب رسیدیم بوشهر توی یه استراحتگاه مجهز ساکن شدیم(پارتی داشتیم)؛خدایی چشم آدم که به دریا میخوره شوق آدمو میگیره؛خیلی دریا رو دوست دارم واقعا چقدر غروب خلیج فارس قشنگه؛


زدیم به آب چندتا عکس گرفتیم و کمی آب بازی کردیم؛شب هم یکی از اقواممون بهمون ملحق شد اونجایی که اسکان داشتیم متعلق به سپاه بود همه چی داشت مسافرخونه پارک بازی رستوران و چون ماهمرامون یه سرهنگ بازنشسته هم داشتیم غذاهامون نصفه حساب شد؛ شام خوردیم رفتیم با دوستم یه چرخی زدیم و بازم زدیم به دریا؛ شب جزر باعث شده بود آب کلی عقب تر بره رفتیم بغل امواج نشستیم 1 ساعتی تعریف کردیم بعدش برگشتیم و رفتیم خوابیدیم؛فردا صبحش بازم رفتیم تو دریا چن تا عکس گرفتیم؛تصمیم گرفتیم بریم دلوار منزل رئیسعلی دلواری؛اکثرا میشناسنش (مرد بزرگی که برای دفاع از سرزمینش جون خودش رو گذاشت)؛


حرکت کردیم 1 ساعته رسیدیم دلوار؛منزل رئیسعلی به موزه تبدیل شده البته من بار دوم بود اونجا رو میدیدم؛

 

بعد از سیاحت منزل رئیسعلی و غرفه های اطرافش دیگه ظهر شده بود رفتیم تو یکی از پارکهای شهر دلوار ناهار خوردیم کمی استراحت کردیم یکی از اقواممون رو هم اونجا دیدیم؛تصمیم گرفتیم بریم ساحل دلوار آب تنی کنیم عصر باد شدیدی می اومد زدیم به آب خیلی حال داد جاتون خالی یه شنای حسابی کردیم آبش خیلی شوره ولی به کیفش می ارزه تو آب که بودیم یه قایق موتوری اومد پیشمون واقعا مشتی بود 3 تامون پریدیم بالا یه دوری تو خلیج فارس زدیم ؛ آی دمش گرم؛

 

بعدش که پیادمون کرد رفتیم که دیگه بریم ؛لباسامونو پوشیدیم و حرکت کردیم به سمت بوشهر قرار شد شب بریم همون کمپ دیشبی بخوابیم؛یه توپ هم خریدیم گل کوچیک بازی کردیم با چندتا از بچه هایی که توی کمپ بودن؛اگه اشتباه نکنم کرجی بودن؛خیلی بامعرفت بودن؛فردا صبحش حرکت کردیم به سمت گناوه که یه سری جنس بخریم چون میگفتن از همه جا ارزونتره 1 ساعتی تا گناوه راه بود؛توی بازار گناوه گشتی زدیم اما مثل اینکه ارزونتر که نبود هیچ گرونتر هم بود؛خلاصه ظهر توی رستورانی تو گناوه ناهار خوردیم بعدشم توی یه پارک نماز خوندیم و حرکت کردیم به سمت شهرستان جم؛

 منزل اقوام ما توی شهرستان جم بود ؛شب بود که رسیدیم نزدیکای شهرک انارستان و باید از یه کوه بلند باراه های پیچ در پیچ رد میشدیم؛شب خیلی وحشتناک بود وقتی بالا میرفتیم؛بسیار مرتفع بود در واقع این راه یه میانبر بود تا 100 کیلومتر اضاف ترنریم و به خاطر چاه های استخراج گاز ساخته شده بود

وقتی رسیدیم بعد از سلام و احوالپرسی نمازمون رو هم خوندیم؛چقدر خونشون جالب بود یه حیات بزرگ پر از درخت های نخل و لیمو حیف که شب بود و نتونستیم کامل ببینیم؛ بنده خداها شام مفصلی تدارک دیده بودن؛شام خوردیم و بعدش رفتیم خونه داداشش که چند تا حیات اونطرف تر بود و خالی از سکنه بود خوابیدیم؛فردا صبحش قرار شد بریم یه تفریحگاه نزدیک انارستان به اسم حرمی اناری ؛اونجا یه جنگل وسط کوه بود که اکثرا نخل و لیمو وانار بود؛چشمه قشنگی هم این درختان پر میوه رو آب می داد؛به اتفاق خانواده ی بوشهری ناهار رو اونجا خوردیم و به سمت پایین راه افتادیم من با موتور‎ ‎اومدم از این موتورای معمولی نبودا از اون 5 دنده های خفن بود وقتی رسیدیم من نشستم پشتش تا شهر ریز رفتیم برای خرید بذر گوجه فرنگی برای یکی از اقواممون؛درسته گیرمون نیومد ولی یه گشت حسابی توی باغ های نخل زدیم؛وقتی برگشتیم خونه محل اسکانمون دیگه وسایل رو جمع کرده بودیم تا حرکت کنیم به سمت خونه؛بعد از خداحافظی با اقوام حرکت کردیم 4 ساعت شد تا اینکه رسیدیم ساعت 8 خونه بودیم و مسافرت 4 روزمون تموم شد؛

 

خداحافظ تا آپ بعدی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

...................................
ساعت21:56---7 ارديبهشت 1390
مسافرتتون چقدر پربار بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!پاسخ:مر30

امير علي
ساعت11:51---21 فروردين 1390
سلام آقاي كم پيدا حالا بعد از يه مدتي كه من اومدم احوال پرسي وب رمز داره


خوب بگذريم انشأءالله كه سال خوبي رو شروع كرده باشي


باباي
پاسخ:سلام داداشی اگه شما بخوای رمز بهت میدم.فقط چرا آدرس ننوشتی؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







جمعه 19 فروردين 1390برچسب:مسافرت به جنوب, :: 9:58 ::  نويسنده : الکسیس